دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

شاید حرف حسابی در لا به لای آن باشد؛ شاید!

دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

شاید حرف حسابی در لا به لای آن باشد؛ شاید!

دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

ذهن آدم ها هیچ وقت بیکار نمی مونه. حتی وقتی که می خواد.همیشه فکرهایی هستن که میان و میرن ولی بعضی هاشون دوباره پیداشون میشه و دوباره و دوباره و ... .
اون موقع است که مجبور میشی بکشی ش بیرون. بذاری ش جلوت و خوب نگاهش کنی تا شاید...

بایگانی
باسمه تعالی

[دفتر فانوس]
- باید کار کرد. فعالیت کرد. باید تحت فشار قرار گرفت تا رشد اتفاق بیفته.
- هر چقدر هم فعالیت کنیم ولی پایه ی اعتقادات و مبانی فکری رو درست نکنیم فایده نداره.
- تو همین فعالیت ه که این چیزها هم درست میشه.
- نه! این طور نیست. حاج آقا جاودان می گفتن، این باب ی بود که موقع جنگ باز شده بود و الان بسته شده.

[داخل تاکسی همراه با کتاب راز گمشده ی مجنون]
شب جمعه است و بالاخره بچه ها جمع شدند. تا حاج آقا آمد بسم الله را بگوید و دعا را شروع کند یکی از بچه ها از ته صف داد می زند؛
- حاج آقا ما اومدیم به شرط اینکه دعا رو یه ربعه تموم کنی.
- اخه چه جوری؟ دعای کمیله.
- ما نمیدونیم. شما لطف کن یه ربعه تمومش کن.
حاج آقا هم شروع کرده و تند و تند دعا را می خواند تا یک ربعه تمام شود.
دعا تمام شده و نشده بچه ها دارند متفرق می شوند، معطل می کنم و می نشینم، شاید حاج آقا بخواهد حرفی بزند اما چیزی نمی گوید، بلند می شود و می رود.

[ایمیل وارده]
آیت الله نجابت شیرازی(رضوان الله علیه) از شاگردان استاذ العرفا آیت الله سید علی قاضی(رضوان الله علیه) است. متن زیر پیام ایشان است درباره شهید حبیب روزی طلب


بسم‌ الله الرحمن‌ الرحیم

این‌ بزرگوار رضوان‌ الله علیه‌ از یک‌ سال‌ قبل‌ از شهادت‌ پُر سعادتش‌ با بنده‌ اظهار دوستی‌ و وداد نمود و تدریجاً هدف‌ عالی‌ خودش‌ را که‌ معرفت‌ خداوند و اولیاء عظام‌ خداوند است‌ ظاهر فرمود و روز به‌ روز انقطاعش‌ از غیر خدا رو به‌ فزونی‌ داشت‌. حتّی‌ دو هفته‌ قبل‌ از حرکت‌ ایشان‌ بطرف‌ جبهه مبارکه‌ آنچه‌ لازمه انقطاع‌ تام‌ بود مالک‌ شده‌ بود و از مرتبه‌ سلوک‌ و عالم‌ تخیّل‌ عبور فرموده‌ بود و فرمایش‌ حضرت‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌ علیه‌ الصلاة‌ و السلام‌ بر ایشان‌ انطباق‌ کامل‌ داشت‌، آنجا که‌ در خطبة‌ همّام‌ فرمودند:

«یَنظُر اِلیهِم‌ الناظرُ فیَحسَبُهُم‌ مَرضی‌’ و ما بِالقَوم‌ مِن‌ مَرَض‌ و یقول‌ لَقد خُولِطوا و لَقد خالَطَهُم‌ أمرٌ عظیمٌ».
«بیننده‌ می‌پندارد که‌ آنها بیمارند در صورتی‌که‌ بیماری‌ ندارند، چون‌ مطلبی‌ که‌ از تخیّل‌ و افکار افراد عادی‌ خارج‌ است‌ با او برخورد کرده‌ و وی‌ آن‌ را به‌ جان‌ و دل‌ پذیرفته‌ است‌».

لهذا مردم‌ می‌پندارند که‌ او دیوانه‌ شده‌. ایشان‌ (حبیب‌ روزی طلب‌) ماندنشان‌ در این‌ نشئه‌ موجب‌ ملالشان‌ بود، چون‌ بالکلّیه‌ اسباب‌ مفرِّح‌ این‌ نشئه‌ موجب‌ فرح‌ ایشان‌ نمی‌شد. لهذا محبوب‌ مطلقش‌ چنین‌ شرافت‌ عظمایی‌ را که‌ نصیب‌ اولیاء خاصّ خود می‌فرماید به‌ وی‌ عطا فرمود. هنیئاً له‌ و لوالدیه‌ و لارحامه‌ ـ و السلام‌ علیکم‌ و رحمة‌ الله و برکاته‌.
حسنعلی‌ نجابت

[منزل، بعد از نماز عشا]
زیاد اهل مطالعه نیستم ولی از این مقدار بیشترش برای مطالعه کتاب های دفاع مقدس استفاده میشه. 
تا حالا کتاب های مختلفی خوندم. دارم به این نتیجه میرسم اون چیزی که دنبال ش می گردم از لابه لای این نوشته پیدا نمیشه. یعنی کسی پیداش نکرده که بنویس ش.

یکی از آرزوهام اینه که کتابی رو بخونم که یه شهید نوشته. (البته بعد از شهادت ش)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۰۳:۱۹
عبد الله

باسمه تعالی


[دعای جوشن کبیر - فراز نوزدهم]

...یَا مَنْ لا یُخَافُ إِلا عَدْلُهُ...


[صحیفه ی سجادیه - دعای شانزدهم]

...یااِلهى، 

لَوْ بَکَیْتُ اِلَیْکَ حَتّى‏ تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنَىَّ، 

وَانْتَحَبْتُ حَتّى‏ یَنْقَطِعَ صَوْتى، 

وَ قُمْتُ لَکَ حَتّى‏ تَتَنَشَّرَ قَدَماىَ، 

وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتّى‏ یَنْخَلِعَ صُلْبى، 

وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتّى‏ تَتَفَقَّاَ حَدَقَتاىَ، 

وَاَکَلْتُ تُرابَ الْأرْضِ طُولَ عُمْرى، 

وَ شَرِبْتُ مآءَ الرَّمادِ اخِرَ دَهْرى، 

وَذَکَرْتُکَ  فى خِلالِ ذلِکَ حَتّى‏ یَکِلَّ لِسانى، 

ثُمَّ لَمْ اَرْفَعْ طَرْفى اِلى‏ افاقِ السَّمآءِ اسْتِحْیآءً مِنْکَ، 

مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذلِکَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ واحِدَةٍ مِنْ سَیِّئاتى...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۰
عبد الله

باسمه تعالی


[منزل در جوار پدر]

-تو آدم خیلی مذهبی ای نیستی. خیلی اهل مراسم رفتن و دعا رفتن و این چیزها نیستی. فکر نمی کنم کسی که خیلی مذهبی باشه به دردت بخوره. باید مذهبی معمولی باشه.

مذهبی معمولی؟! خیلی مذهبی؟!!!!!!!!!


[مترو همراه با کتاب راز گمشده‌ی مجنون]

با اینکه در کارهای عملیاتی، سازماندهی نیروها، اموزش و مسائل جنگ درگیر بودم، اما باید به شهر حمیدیه هم سروسامان می‌دادیم. یکی از بچه‌ها خبر آورد که یکی از شیوخ بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ منطقه جاسوس عراقی‌ها شده و خانه‌اش را در اختیار منافقین که خون بچه‌ها را مثل آب خوردن می‌ریختند قرار داده است، تا خبر را شنیدم و یقین پیدا کردم که درست است، با چند نفر از بچه‌ها سمت خانه‌ی شیخ راه افتادیم. گفتم که همه‌ی مردم منطقه را هم آنجا جمع کنند. شیخ برای مردم آنجا حکم ولایت داشت. سنش هم بالا بود. من آن موقع بیست سالم بود اما باید این مسئله را فیصله می‌دادم. شیخ را روی پشت‌بام بردم و به مردم رو کردم و گفتم:«شنیدم خیانت می‌شه. من جواب خائن رو می‌دم»، خواباندمش و با شلاق به پشتش زدم تا درسی برای دیگران باشد...


[حاشیه‌ی بزرگراه بسیج، زیر نور آفتاب]

خدایا! حمکت این تونستن‌ها و نتونستن‌ها چیه؟ چرا بعضی بنده‌هات می‌تونن ولی بعضی نه؟

اگر اون هایی که بنده‌ی تو شدن، جزو اولیاءالله شدن خواستن، تلاش کردن، تقوا پیشه‌ کردن، عبادت کردن یا هر کار دیگه، چرا بقیه این طور نبودن. این فرق از کجا اومده. چی این همه تفاوت درست میکنه، که یکی میشه سیدالشهدا(ع) و یکی دیگه شمر ملعون؟؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۸:۴۵
عبد الله