دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

شاید حرف حسابی در لا به لای آن باشد؛ شاید!

دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

شاید حرف حسابی در لا به لای آن باشد؛ شاید!

دغدغه های فکری یک بنده ی خدا

ذهن آدم ها هیچ وقت بیکار نمی مونه. حتی وقتی که می خواد.همیشه فکرهایی هستن که میان و میرن ولی بعضی هاشون دوباره پیداشون میشه و دوباره و دوباره و ... .
اون موقع است که مجبور میشی بکشی ش بیرون. بذاری ش جلوت و خوب نگاهش کنی تا شاید...

بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

باسمه تعالی


[دعای جوشن کبیر - فراز نوزدهم]

...یَا مَنْ لا یُخَافُ إِلا عَدْلُهُ...


[صحیفه ی سجادیه - دعای شانزدهم]

...یااِلهى، 

لَوْ بَکَیْتُ اِلَیْکَ حَتّى‏ تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنَىَّ، 

وَانْتَحَبْتُ حَتّى‏ یَنْقَطِعَ صَوْتى، 

وَ قُمْتُ لَکَ حَتّى‏ تَتَنَشَّرَ قَدَماىَ، 

وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتّى‏ یَنْخَلِعَ صُلْبى، 

وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتّى‏ تَتَفَقَّاَ حَدَقَتاىَ، 

وَاَکَلْتُ تُرابَ الْأرْضِ طُولَ عُمْرى، 

وَ شَرِبْتُ مآءَ الرَّمادِ اخِرَ دَهْرى، 

وَذَکَرْتُکَ  فى خِلالِ ذلِکَ حَتّى‏ یَکِلَّ لِسانى، 

ثُمَّ لَمْ اَرْفَعْ طَرْفى اِلى‏ افاقِ السَّمآءِ اسْتِحْیآءً مِنْکَ، 

مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذلِکَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ واحِدَةٍ مِنْ سَیِّئاتى...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۰
عبد الله

باسمه تعالی


[منزل در جوار پدر]

-تو آدم خیلی مذهبی ای نیستی. خیلی اهل مراسم رفتن و دعا رفتن و این چیزها نیستی. فکر نمی کنم کسی که خیلی مذهبی باشه به دردت بخوره. باید مذهبی معمولی باشه.

مذهبی معمولی؟! خیلی مذهبی؟!!!!!!!!!


[مترو همراه با کتاب راز گمشده‌ی مجنون]

با اینکه در کارهای عملیاتی، سازماندهی نیروها، اموزش و مسائل جنگ درگیر بودم، اما باید به شهر حمیدیه هم سروسامان می‌دادیم. یکی از بچه‌ها خبر آورد که یکی از شیوخ بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ منطقه جاسوس عراقی‌ها شده و خانه‌اش را در اختیار منافقین که خون بچه‌ها را مثل آب خوردن می‌ریختند قرار داده است، تا خبر را شنیدم و یقین پیدا کردم که درست است، با چند نفر از بچه‌ها سمت خانه‌ی شیخ راه افتادیم. گفتم که همه‌ی مردم منطقه را هم آنجا جمع کنند. شیخ برای مردم آنجا حکم ولایت داشت. سنش هم بالا بود. من آن موقع بیست سالم بود اما باید این مسئله را فیصله می‌دادم. شیخ را روی پشت‌بام بردم و به مردم رو کردم و گفتم:«شنیدم خیانت می‌شه. من جواب خائن رو می‌دم»، خواباندمش و با شلاق به پشتش زدم تا درسی برای دیگران باشد...


[حاشیه‌ی بزرگراه بسیج، زیر نور آفتاب]

خدایا! حمکت این تونستن‌ها و نتونستن‌ها چیه؟ چرا بعضی بنده‌هات می‌تونن ولی بعضی نه؟

اگر اون هایی که بنده‌ی تو شدن، جزو اولیاءالله شدن خواستن، تلاش کردن، تقوا پیشه‌ کردن، عبادت کردن یا هر کار دیگه، چرا بقیه این طور نبودن. این فرق از کجا اومده. چی این همه تفاوت درست میکنه، که یکی میشه سیدالشهدا(ع) و یکی دیگه شمر ملعون؟؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۸:۴۵
عبد الله